▓█♦OnYx♦█▓
بدون توضیح میریم سراغ داستان قشنگ خودمون: قربانی کردن بخش عزیز زندگی... روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید. " شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد.... بقیه داستان ادامه مطلب... خوشبختی... خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است... قسمت بعدیش قشنگه تو ادامه مطلبه حتما بخونینش... بازم داستان... یه داستان طنز دیگه براتون آماده کردم...خیلی باحاله... این داستان طنز درباره ی اینه که اگر کریستوف کولمب زن داشت چی میشد؟؟؟ ... و حالا داستان: اگر کريستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود، ممکن بود هيچگاه قاره امريکا را کشف نکند!!! چون بجاي برنامه ريزي و تمرکز در مورد يک چنين سفر ماجراجويانه اي، بايد وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زير مي گذراند: ........ بقیه داستان در ادامه مطلب... اینم داستان چهارم...خیلی قشنگه...میگی نه...تا آخر بخون اگه خوب نبود اونوقت نظر نده....ولی اگه حال کردی، باید نظر بدی!!! ...و حالا داستان: استجابت دعا روزی مردی خوابی عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه میکند... هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها، از زمین میرسند، باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند...مرد از فرشته پرسید: شما چکار میکنید؟؟؟... بقیه اش ادامه مطلب...
خوشبختی، نامهای نیست که یک روز، نامهرسانی، زنگ در خانهات را بزند و آنرا به دستهای منتظر تو بسپارد
به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر، باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هالهای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیدهی ادراکناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
Power By:
LoxBlog.Com |